منتشر شده در تاریخ دوشنبه 21 مرداد 1398 ساعت 19:35
کد خبر : 5913محسن آزرم، منتقد سینما
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در خواب، در لحظه ای که بیداری نیست، در لحظه ای که پلک های تان روی هم افتاده، لحظه ای را به یاد بیاورید که کابوس بیداری تان است؛ کابوس همه ی روزهای گذشته؛ روزهایی که حاضرید همه ی زندگی تان را بدهید اما دوباره برنگردند. شاید شما هم در یکی از این خواب ها، در یکی از این لحظه ها که بیداری نیست، در لحظه ای که پلک های تان روی هم افتاده، آدمی را دیده باشید که سال ها است نمی بینیدش؛ آدمی که نیست؛ آدمی که از دست رفته؛ آدمی که به خاطره پیوسته.
این وقت ها است که خواب، آن لحظه ای که بیداری نیست، آن لحظه ای که پلک ها روی هم افتاده، دیگر آن رؤیای معمول نیست؛ کابوسی است که هر بار تکرار شدنش، پیوسته دیدنش، برای به هم ریختن ذهن کفایت می کند. چه می شود کرد در مواجهه با چنین کابوسی؟ چه باید کرد با یادآوری لحظه ای که هیچ جا نمی رود و مدام خودنمایی می کند؟
آلیای این فیلم، فیلمی که اولین نمایش آسیایی اش اردی بهشت سال پیش در جشنواره ی جهانی فیلم فجر بود، معدن چی است؛ کارش ظاهراً این است که آخرین روزهای کار را به آسودگی بگذراند و آماده ی بازنشستگی شود؛ مثل هر کسی که سال های سال سرش به کاری گرم است و دل خود را به خیال بازنشستگی خوش کرده، اما کدام کار دنیا به قاعده است و چه چیزِ این جهان به میل آدم ها است؟ آلیای معدن چی هم دست آخر کارش به بیرون کشیدن خاطراتی می رسد که زیر خاک مدفون شده اند؛ خاطراتی که خیلی ها نمی خواهند اصلاً به گوش کسی برسند و حالا هم دنبال راهی می گردند برای خاک کردن دوباره ی این خاطرات؛ خاطراتی که بهتر است زیر خروارها خاک بماند و از یاد برود.
معدن ظاهراً خالی ای هم که برای سرکشی به آلیا سپرده اند دست کمی از این تاریخی ندارد که قرار است کسی سراغی از آن نگیرد و به امان خدا رها شود. همیشه چیزهایی هست که باید پنهان شان کرد و پافشاری اولیه ی رئیس جوان معدن ها برای اینکه آلیای در آستانه ی بازنشستگی، آلیای کارکشته ی سردوگرمِ روزگار چشیده، باید تک وتنها روانه ی معدن شود نشانی از همین پنهان کاری است. هرچند آلیا، درست به خاطر همین کارکشتگی، به خاطر همین چشیدن سردوگرم روزگار، خوب می داند که نباید به ظاهر چیزها قناعت کرد و هیچ چیز دقیقاً همان چیزی نیست که وانمود می کنند و باید دیوارهای کاذبی را که بعداً ساخته شده اند خراب کرد و به چیزهایی رسید که پشت این دیوار هستند؛ چیزهایی که مایه ی شرم اند؛ خاطرات نسل کشی هایی که قاعدتاً باید مایه ی روسیاهی و سرشکستگی آدم هایی باشد که در آن روزگار کلمه ای به زبان نیاورده اند و آهسته از کنار این خاطرات گذشته اند و حتا حالا هم نمی خواهند درباره اش چیزی به زبان بیاورند.
مسأله برای آلیا، آلیای در آستانه ی بازنشستگی، در این سن وسال که کم هم نیست، به یاد آوردن آن خاطراتی است که نمی شود از دست شان خلاص شد؛ خاطراتی که خلاصی از آنها فقط با مرگ ممکن است؛ با بستن چشم ها برای همیشه و از کار افتادن مغزی که هیچ خاطره ای را به یاد نمی آورد. برای آلیا مرسده ای که دیگر نیست، اما مدام در کابوس های او حاضر می شود؛ آن قدر واقعی است که انگار همان دختر سال ها پیش است و حتماً در زندگی دیگران، در زندگی هر کسی مرسده هایی بوده اند که حالا دیگر خبری از آنها ندارند؛ مرسده هایی که تاریخ آنها را فراموش کرده. قرار هم نیست این دیگران، این آدم های فراموش کار خبری از آنها داشته باشند. قرار است همه سکوت کنند، حرفی نزنند و سرشان را پایین بیندازند. این توافقی است جمعی. قول وقراری است که آدم ها بدون گفتن کلمه ای باهم به آن پای بند مانده اند.
مرسده ی این فیلم سال ها پیش دست به کاری زده که فکر می کرده کار درستی است؛ کاری که شاید اگر آدمی دیگر هم بود انجام می داد و آلیا هم در همه ی این سال ها با اینکه سرش به کار خودش بوده و مثل آدمی که بلد نیست نه بگوید جواب مثبت داده، در لحظه ای که از قبل برایش هیچ برنامه ای نریخته، قید همه چیز را می زند و تبدیل می شود به یک یاغی؛ تبدیل می شود به آدمی که همان آدم قبلی نیست؛ کسی که می تواند پای خواسته اش بایستد و کاری را به سرانجام برساند که سال ها هیچ کس نمی خواسته خبرش به گوش دیگران برسد و هیچ کس هم دلش نمی خواهد حقیقت را درباره ی آن چه رخ داده بگوید. تفاوت آدم های یاغی با آدم های معمولی ظاهراً در همین چیزها است. آدم های معمولی سعی شان معمولاً این است که آهسته از کنار همه چیز بگذرند و آرامش زندگی خودشان را به هم نزنند، اما آدم های یاغی قاعده ی بازی را به هم می زنند. اصلاً با صدای بلند اعلام می کنند که هر قاعده ای برای شکستن است.
همین است که ماجرای سر درآوردن از این معدنِ دربسته برای آلیا شباهت غریبی به ماجرای سال های دور زندگی خودش در سربرنیتسا پیدا می کند؛ جنایتی که جهان چشم بر آن بست و ترجیح داد درباره اش حرفی نزند. یک نسل کشی تمام عیار. آن سال ها خبرها را نمی شد به سادگی به دست آورد. خبرها محدود بودند به روزنامه ها و رادیو و تلویزیون، و توافقی جمعی کفایت می کرد برای اینکه چنین خبرهایی یا پخش نشوند یا نسخه ی کم رنگ شده و محوشان به گوش مردم برسد.
اما حالا زمانه ی دیگری است. سال ها گذشته. این جا است که آلیا می بیند فرقی ندارد که شصت سال پیش اتفاقی افتاده یا بیست سال پیش، مسأله این است که همیشه عده ای هستند که چیزهایی را زیر خاک پنهان می کنند به امید اینکه پیدا نشوند و تازه به همین اکتفا نمی کنند و قفل عظیمی هم به در می زنند تا دیگر هیچ کس نتواند از این راز سر درآورد، اما گاهی آدم هایی مثل آلیا سر از این جاها درمی آورند و دیوارهای کاذب را خراب می کنند و آن وقت دنیا می ماند و شرمندگی و یافتن راهی برای پنهان کاری های بعدی.
هیچ چیز را نمی شود تا ابد پنهان کرد و هر چه سال ها پیش زیر خاک رفته بالاخره روزی از زیر خاک بیرون می آید. مشکل آدم هایی که این چیزها را پنهان می کنند، مشکل آدم هایی که دیوارهای کاذب می سازند، این است که خیال می کنند همه مثل خودشان هستند، اما وقتی کار را به آدمی مثل آلیا می سپارند آن وقت باید چشم به راه افشای رازهایی باشند که زیر خروارها خاک، آن سوی دیوارهای کاذب، از بین نرفته اند. آن چه حقیقت می نامند، آن چه حقیقت می نامیمش، آن چه حقیقتِ این جهان است، ظاهراً چنین خاصیتی دارد.
شهربانو امانی
محمد قوچانی
محمود علیزاده طباطبایی
سیدحسین مرعشی
عمادالدین باقی
بهراد مهرجو
کریم نیکونظر
محسن آزرم
فرزانه ترکان
سعید لیلاز
احمد حاتمییزد
محسن هاشمی رفسنجانی
سیدافضل موسوی
مهدی یزدانی خرم
عبدالله مومنی
فائزه هاشمی
محمد هاشمی
حامد زارع
محمد عطریانفر
حسین معززینیا
پروانه مافی
غلامحسین کرباسچی
ناهید تاج الدین
علی هاشمی
علی اعطا
بیژن مومیوند
امید کریمی
اکبر منتجبی
کاوه فیض الهی
مهرداد خدیر
هادی خسروشاهین
مهدی امیرپور
مریم باقی
بزرگمهر حسینپور
علی مقامی
رضا معطریان
یدالله طاهرنژاد
محسن جلال پور
محمد علیخانی
سازندگی نظراتی که حاوی تهمت یا افتراست منتشر نمیکند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت لاتین (فینگیلیش) خودداری کنید.
اگرچه تلاش میشود نظرات ظرف ۲ ساعت تعیین تکلیف شوند، اما نظراتی که پس از ساعت ۱۹ نوشته شود، حداکثر تا ساعت ۹ صبح روزبعد منتشر میشوند.
تمامی حقوق این سایت برای روزنامه سازندگی محفوظ میباشد.